عباس دست طلا
دانستنیها
نویسنده :محبوبه معراجی پور
ناشر: فاتحان
تاریخ چاپ اول: 1391
تعداد صفحه: 272
موضوع: دفاع مقدس
· دسته:زندگینامه
· شیوه:خاطرات
· جامعه هدف:جوان،بزرگسال
عباس دست طلا ،روایتگر فعالیتهای گروههایی از مردم است که در سالهای دفاع مقدس در پشت جبهههای نبرد بهعنوان پشتیبان رزمندگان تجهیزات و ادوات آنان را تهیه و تعمیر میکردند. عباسعلی باقری معروف به «عباس دست طلا» یکی از چندین تعمیرکار اتومبیلی بود که در پشت جبههها گلگیر ماشینهای جنگی را تعمیر میکرده است (خبرگزاری تسنیم ( این کتاب به قلم محبوبه معراجی پور است . از این نویسنده که کارشناس علوم سیاسی ست تاکنون یازده اثر به چاپ رسیده که شش بار برای آثارش موردتقدیر جشنوارههای مختلف قرارگرفته است(انجمن قلم ایران). جالب است بدانیم ایشان برای رسیدن به نقطه مطلوب این اثر را پنج مرتبه بازنویسی کرده است (خبریاب)اخیراً این کتاب توسط یکی از گروههای خودجوش فرهنگی به زبانهای اردو، انگلیسی، عربی و ترکی استانبولی برگردانده شده و قرار است در کشورهای مقصد توزیع شود (خبرگزاری تسنیم ) این کتاب تاکنون با استقبال خوب مخاطبین مواجه شده و شمار چاپ این کتاب از بیست بار گذشته است. (خبرگزاری فارس)
چه میخواهد بگوید
کتاب روایت حضور عباس علی باقری در پشتیبانی جبههها از طریق تعمیر ماشینآلات آسیبدیده در جنگ است. این روایت از سال 59 آغاز میشود جایی که پسرش حسین علیرقم سن کمش میخواهد به جبهه برود.عباس، رضایت همسرش را برای پسر شرط میگذارد درحالیکه خودش هم دچار ترسهایی ست، راهی جبهه میشود تا ببیند چهکاری از دستش برمیآید پس از مدتی حضور و درک اهمیت کار پشتیبانی با شجاعت در میدان کار حاضر میشود و گروهی را برای تعمیر ماشینآلات تشکیل داده و با خود همراه میکند فرزندش نیز راهی جبهه میشود و پس از مدتی درحالیکه با مقاومتی خستگیناپذیر مشغول ساماندهی تعمیرات است و با رفت و آمد میان تهران و اهواز هر بار گروهی از تعمیرکاران خبره را با خود همراه میکند از شهادت فرزندش حسین باخبر میشود اما این داغ نیز از اراده او کم نمیکند و حتی خانواده خود را به اهواز منتقل میکند و تا پایان جنگ به کار خود ادامه میدهد.
فرازها
اقتصاد مقاومتی
در روزگار جنگ که کشور از همه سو موردتهاجم و درعینحال تحریم واقعشده بود پرداختن به چگونگی پشتیبانی جنگ که با تکیه به توانائیهای درونزا انجامشده از اهمیت به سزایی برخورداراست .
امیدبخشی
در شرایط حاضر ارائه یک نمونه موفق از تکیه به نیروهای داخلی میتواند برای عبور از شرایط تحریم امیدبخش باشد
تلاش خستگیناپذیر
باوجود همه مشکلات از گرمای 60درجه اهواز تا بدقلقی بعضی مسئولین، او و همکارانش دست از کار و تلاش نمیکشند
جهاداقصا دی
مقدس بودن یک فعالیت صنعتی مفهومی ست که این کتاب با روشن کردن اثر پشتیبانی تعمیرکاران در نبرد حق علیه باطل به تصویر کشیده است
ایثار
بااینکه علی عباس باقری و دیگر همکارانش در شهر خود دارای منافع مالی بوده و درعینحال مسئولیت امرارمعاش یک خانواده را نیز بر عهده داشتهاند اما بدون داشتن هیچ چشمداشت مادی به جبهه میآیند و به رزمندگان اسلام یاری میرسانند.
وظیفه محوری
عباس دست طلا جز به کار و انجاموظیفهای که از دستش ساخته است به چیز دیگری فکر نمیکند او حتی به اینکه شهید میشود یا نه نمیاندیشد.
توجه به نقش غیرنظامیان در جنگ
تصویر بازنمایی شده از دفاع مقدس، عمدتاً منحصر در نظامیان و بعضاً پرستاران است؛ درحالیکه همان حوالی خط مقدم هم میشود ردپاهای غیرنظامیان دیگری را دید. گوشههایی از مجاهدتهای صنف تعمیرکاران خودرو در این اثر بازنمایی شده است.
کشف زوایای جدید دفاع مقدس
این اثر نشان داد استخراج گنج جنگ در ابعاد متفاوتش، شدنی است و پس از سالها هنوز هم میتوان کارهای جدید و متفاوتی از دفاع مقدس ارائه داد.
حضور افراد معمولی مثل من و شما در جبهه
بعضاً در کتب دفاع مقدس، رزمندگانی که از همان بدو تولد نظرکرده بودند، کودکی متفاوتی داشتند و از همان سالهای نوجوانی معلوم بود از دنیا بریدهاند، میبینیم. درحالیکه در بین رزمندگان و جبههها میشد افرادی مثل عباس دست طلا را دید که زندگی عادی خودشان و کار ساده خودشان را داشتند و توفیقشان شد به جبههها بیایند و بشود آنچه شد.
ترسیم روحیه جهادی
روحیه جهادی موجب میشود کارها با کیفیت، سرعت و شتاب بیشتری و با نیت خالصتری جلو برود. در خلال داستان از طریق مقایسه کار کردن در تهران و جبهه، معجزه روحیه جهادی نشان داده میشود.
مقاومت در برابر تحقیر
در ابتدای حضور او در جبهه، قدرش دانسته نمیشود، عزت و احترامش حفظ نمیشود. تصور کنید یک حاجی بازاری متخصص و کار بلد بهعنوان یک تعمیرکار ساده رفته جبهه ولی تحقیرش میکنند. اما عباس دستطلا پاپس نمیکشد و خودش را به نظامیان اثبات میکند.
بنوش و بنوشان
عباس دستطلا وقتی میفهمه جبهه چه خبره و چه قدر میتونه مفید باشه، دست بقیه تعمیرکاران رو هم میگیره و کاروان راه میاندازه برای جبهه.
اول، مأموریت، بعد هم مأموریت
برخی همیشه بهانه فقدان امکانات را میگیرند؛ بعضی نیز میروند سراغ مأموریت و انجامش میدهند. عباس دستطلا به خوبی میرود دنبال انجام مأموریت و از وسایل موجود، امکانات میسازد و خودش میرود کمکهای مردمی را برای تأمین امکانات فعال میکند و نیروهای متخصص میآورد. منفعلانه منتظر نمیماند، بلکه فعالانه فرصتسازی میکند.
کار رو دقیق و مستحکم انجام دادن
رحم الله امراء عمل شیئا فاتقنه. آری، کار را باید درست و متقن انجام داد. عباس دستطلا نه تنها کارش را انجام میدهد، بلکه آن را به بهترین نحو انجام میدهد؛ مثلاً سقف آمبولانس را یکجوری تعمیر میکند که در جادههای نابسامان منطقه جنگی، راننده نترسد.
فرودها
پرداختن به خانواده و نقش همسر
نویسنده کتاب سعی داشته تا مصاحبهای نیز با همسر عباس علی باقری داشته باشد تا بتواند روابط میان فردی این خانواده انقلابی را به تصویر بکشد و نقش ایشان در این حرکت را روشن کند اما به دلیل خودداری این بانوی فداکار از مصاحبه این بخش از مسئله ناگفته باقی میماند
ضعف ادبی و فنی
برخی سطح نازل ویرایشی کتاب و تخصص نداشتن نویسنده در اصطلاحات فنی را در مورد کتاب مطرح کردند. این دو موضوع با توجه به ویرایش جدید، درمجموع برای مخاطب عمومی، آسیب چندانی به کار نزده است. حتی شاید از نگاهی دیگر بتوان، نوشته شدن آن با ادبیات قابل فهم عمومی را نکته مثبتی هم در نظر گرفت.
از نگاه شما:
اگر بخواهید کتاب عباس دست طلا را معرفی کنید چه چیزهایی در موردش خواهید گفت؟ آن را با دوستانتان به اشتراک بگذارید
چند خط خواندنی
1.کار بیوقفه
یکبار گزارشگری از تلویزیون میرود به تعمیرگاه پشتیبانی تا با حاج عباس گفتوگو کند و از راز شهرتش در جبهه جویا شود.
گزارشگر با تعجب میگوید:
- اینطور که شما تعریف کردید، کار چندان مهمی نیست؛ درحالیکه به نظر ما دارید کار مشقتباری را انجام میدهید!
لبخند میزنم:
- بله به حرف ساده است. بیایید از تعمیرگاه بیرون تا کارهایی را که در طول ۱۰ روز قبل انجام دادهایم و آمادهی حرکت برای جبهه است رانشانتان بدهم.
۴۰ تا ماشینی را که درست کردهایم و پشت سر هم گذاشتهایم تا رانندهها بیایند و آنها را ببرند، نشانشان میدهم:
- این هم کار شبانهروزی ما در عرض ۱۰ روز!
میپرسد:
- اگر قرار بود این ۴۰ تا ماشین را در تهران انجام دهید، چقدر وقتتان را میگرفت؟
پاسخ میدهم:
- شش ماه؛ اما اینجا با تهران فرق دارد. باید شلاقی کارکرد. (صفحه۲۰۸)
2. دقت در عین سرعت
طاق آمبولانس را چند بار دید میزنم. مجتبی لجش گرفته:
- بس نیست؟! چقدر طاق را دید میزنی؟ همهی صافکارها یکبار روبهروی ماشین میایستند و نگاه میکنند، بعد هم درستش میکنند و دیگر کاری ندارند که چه میشود. تو هم از بالا میبینی، هم از پایین، هم از چپ، هم از راست، بغل، روبهرو، زیر و رو ... بابا! چه خبرت است؟!
حس میکنم کمی خسته شده. لبخندی حوالهاش میکنم:
- طاق آمبولانس باید محکم باشد و سفت بشود تا وقتیکه میرود توی دستانداز و بالا و پایین میافتد، صدا ندهد. آمبولانس همهاش میرود خط مقدم، اگر طاقش صدا بدهد، راننده فکر میکند با گلوله دارند او را میزنند. میترسد و یک وقت برمیگردد عقب. (صفحهی ۲۰۴)
گفتنیها
1.حاشیهای که متن شد
عباس دست طلا از خاطره دیدار با رهبر انقلاب بهعنوان یکی از شیرینترین لحظههای زندگیاش یاد کرد و گفت : ما بهمن پارسال رفتیم زیارت آقا؛ حدود 30 نفر از اعضای اتحادیههای مختلف که همه جبهه رفته بودند. نصف اتاق که صحبت کردند، آقای کشانی رئیس اتحادیه ما، مرا معرفی کرد. اسم مرا که برد بلند شدم و عرض ادب کردم و گفتم: «حاجآقا از اولی که جنگ شروع شد و فرودگاه تهران را زدند، دوستان اسم مرا برای جبهه نوشتند و ما عازم جبهه شدیم.» تا اسم سر پل ذهاب و اسلامآباد غرب را بردم آقا گفتند من شما را میشناسم. تا گفتند شما را میشناسم زبانم بند آمد؛ همینطور آقا را نگاه میکردم. پرسیدند: «شما عباس دست طلا نیستی؟» باز من بیشتر تعجب کردم. گفتند: «عباس دست طلا من کتابت را خواندهام. دو بار هم خواندهام.». به عقلم هم نمیرسید که آقا بااینهمه مشغله، کتاب عباس گلگیرساز را بخوانند. گذشت و دیگران نیز معرفی شدند و صحبت کردند. بعضی از دوستان میرفتند جلو و آقا را زیارت میکردند. خیلی غصه خوردم که چرا من نرفتم. هی پایم را بهانه میکردم تا آرام شوم. بالاخره مجلس تمام شد. آقا داشتند میرفتند؛محافظشان گفت تونل درست کنید آقا رد شوند دو سه قدم از من فاصله داشتند؛ یک نفر چفیه شان را برداشت که چیزی نگفتند. بااینکه محافظان در کنارشان بودند هر دو دست ایشان را گرفتم و رویشان را بوسیدم. آقا انگار که 50 سال است مرا میشناسند، گفتند: «عباس دست طلا حالت خوب است؟ حاجخانم خوباند؟ از قول ما به همه سلام برسانید» (خبر یاب)
متن اظهارات رهبر معظم انقلاب در مورد کتاب:
این کاری که اخیراً شروع شده که از شماها با این جزئیات و ریزهکاریها خاطرات میگیرند، این هم کار خیلی خوبی است. ما دو جلد از این کتابهای شما را خواندیم، یکی کتاب آقای بنایی را خواندم یکی هم کتاب این آقای حاج عباس دست طلا را که مفصل و با جزئیات (گفته) خواندم. خیلی خوب بود انصافاً، مخصوصاً کتاب ایشان، هم مطلب در آن زیاد بود، هم آثار صفا و صداقت در آن کاملاً محسوس بود و انسان میدید.
خداوند انشاءالله فرزند شهید ایشان را با پیغمبر (ص) محشور کند و خودشان را هم محفوظ بدارد»
2.شهادت فرزند
پسر من هنوز شانزدهساله نشده بود که با مداد شناسنامهاش را دستکاری کرد و برای اعزام ثبتنام کرد. قبلش رضایت حاجخانم را جلب کرده بود.دوره آموزش را گذراند و یکدفعه من فهمیدم میخواهد اعزام شود. روز اعزام با دو نفر دیگر از دوستانش در میدان شهدا قرار داشت و رفت.من به حاجخانم گفتم برویم بدرقهشان کنیم. با ماشین رفتیم دیدیم در میدان شهدا زیر باران ایستادهاند سوارشان کردیم و به ایستگاه راهآهن رفتیم. مدتی بعد من برای مأموریتی رفته بودم که تصادفاً او را دیدم که آنجا برای خودش باغچهای هم درست کرده بود که خیلی جالب بود. این آخرین دیدارمان بود تا اینکه شهید شد (خبر یاب)
انعکاس:
عباس دست طلا چه چیزی به شما افزود؟از خواندنش چه احساسی داشتید؟با دوستانتان به اشتراک بگذارید
پیوندها:
به نویسنده:
...
به ناشر:
http://fatehan.ir/